دختر گلم روز سه شنبه زن عموها وخاله رضوان وخاله مریم اومدن خونه ی ما وتا ظهر خونه ی مابودن من وتو بعدازظهر بامترو رفتیم محل کار بابایی تاباهم بریم حرم دایی علی هم توحرم منتظرماها بود توتوی مترو دوست داشتی یکسره وایستی همه به تونگاه میکردن وباهات بازی میکردن توی حرم هم چندتادوست پیداکردی ولی باهاشون نمی ساختی ومیزدیشون بعدازحرم دایی جون رفت خونه ی خودش ومنوتو وبابایی اومدیم خونه ی خودمون شب ساعت نه ونیم دایی حسین زنک زدخونه وگفت باخانواده ش وعزیزجون توراهن ودارن میان مشهد وبیرجند نرفتن ماهاخیلی خوشحال شدیم دایی حسین زاهدان زندکی میکنه وعزیزجون چندروزی رفته بود دیدنشون صبح ساعت چهاررسیدن تاصبح خوابیدن صبح خواستن برن ...